a genius loner.
a genius loner.
ziamaiko ziamaiko Dec. 29, 2023, 5:58 a.m.
Views: 127 | Reviews (2)★★★★★

گاهی اوقات چنان با احساس همراه ربات‌ها صحبت می‌کرد که فراموش می‌کرد آنها احساساتی ندارند. حتی فراموش می‌کرد آنها ساخته‌ای به دست انسان‌ها هستند که قابلیت فراموش کردن هر چیزی را دارند.
«دست از درد و دل کردن با رباتا بردار. اونا حتی احساست تورو متوجه نمی‌شن.»
آرورا لبه‌ی میز نشسته بود و پاهایش را مثل یک کودک تکون می‌داد. مهم نبود چقدر سال‌ها می‌گذرند و سن او بالا می‌رود. او هنوز کودک هشت ساله‌ای است که روز اول ساخته شده بود. می‌توان گفت در طول آن هزار و دویست سال، هیچ کودکی مثل آرورا ساخته نشده بود.
همیشه موهایش را بالای سرش جمع می‌کرد و همراه دفتر کوچکش همه جای یتیم‌خانه قدم می‌زد. اگر فرد جدیدی به آنجا می‌آمد، قطعا آرورا را فرشته‌ای می‌دید که برای خدا پیغام می‌برد. به همین شکل از همه چیز یادداشت برداری می‌کرد.
آرورا سرش را کج کرد و گفت. «اما به هرحال بهم جواب می‌ده. همین برام کافیه.»
«وقتی کلی آدم دور و برت داری، نیازی نیست به خاطر جواب گرفتن از سمت یه ربات خوشحال بشی.»
آرورا از روی میز بلند شد و به او اشاره کرد. «منظورت خودته؟ تو دست کمی از این رباتا نداری.»
«حداقلش احساسات انسانی رو متوجه می‌شم.»
«در این‌باره مطمئن نیستم.» آرورا بعدش لبخندی زد و گفت. «شوخی کردم. تو دوست خوبی هستی.» در آخر، به هیچ عنوان دوست نداشت کسی را ناراحت کند.
«بازم داری می‌نویسی؟ اما تو نویسنده نمی‌شی.»
«از کجا مطمئنی؟»
«من همه چیزو می‌دونم آرورا! تو نویسنده نمی‌شی. اگه همینطور ادامه بدی به اینکار وابسته می‌شی. اونا می‌کشنت اگه کاری که نخوان رو انجام ندی.»
«اون‌ها.. اون‌ها؟»
«البته. اگه کاری که بهم برسه یکم نفوذ داشته باشه، قول می‌دم دنیا رو تغییر بدم.»
«اما اون‌ها چرا باید حتی ذره‌ای کنترل به کسی مثل ما بدن؟»
«اما این اتفاق می‌افته. من کسیم که انقلاب می‌کنه و متوجه می‌شه.. گذشته‌ی انسان‌ها چی بوده و از کجا اومدن. من کسیم که بالاخره همه‌مون رو آزاد می‌کنه.»
آرورا جوابی نداد و سرش را پایین انداخت. چنان مطمئن حرف می‌زد که تقریبا آرورا هم باورش شده بود. اما هیچ‌کس نمی‌دانست قرار است در آینده چه‌کار بکند. و اگر او سیاست‌مدار نمی‌شد، قطعا دیوانه می‌شد.
آرورا برای اینکه سکوت را از بین ببرد به دفترش نگاه کرد و گفت. «نیاز دارم یکی از شخصیت‌های داستانم رو بکشم. اما دوسش دارم.. ولی اگه نکشمش هم داستانم جلو نمی‌ره.»
«فقط نویسنده‌های ضعیف برای پیش‌روی داستان‌هاشون شخصیت‌هاشون رو می‌کشن. من اونقدر ضعیف نیستم. بدون کشتن کسی به جلو حرکت می‌کنم.»
«اما مطمئنی؟ هیچ سیاست‌مدار یا انقلابی‌ای نیست که بدون کشتن کسی موفق بشه.»
«البته. بهم اجازه بده چیزها رو متفاوت پیش ببرم.»
متفاوت. کلمه‌ای بی‌نظیر برای وصف او.
اما او یک منزوی نابغه است.
از آن شرورهای پیچیده یا قاتل‌هایی که آخر داستان دستشان رو می‌شود. (شاید هرگز‌ هم نشود.)

Reviews (2)

User: dehongi | Rated: ★★★★★

You have special power for writing interesting dialogues.

User: readflashy | Rated: ★★★★★

Beautiful.