No audio file available.
No video available.
زیباترین آدمهایی که تا کنون شناخته بودم، آنهایی بودند که شکست خورده بودند. رنج میکردند. دچار فقدان بودند و با اینحال راه خود را از اعماق درد و رنج گشودند و بیرون آمدند.
این افراد، یک حسی از قدردانی، حساسیت و فهم زندگی داشتند که آنها را پر از شفقت، ملایمت و توجه عمیق و عاشقانه میکرد.
زیبایی این افراد، اتفاقی و بیسبب نبود.
و حال هرچقدر هم که او تلاش میکرد نشان دهد هیچکدام از سختیهایی که کشیده برایش چیزی نبوده و قویتر از این حرفهاست، اون گذر کرده. او مشقتها را گذرانده و من با تمام وجود عارفانه و عاشقانه میپرستمش.
یعنی عشقی عارفانه.
«وقتی برای اولینبار تونستی روی پاهات راه بری رو یادت میآد؟ نه نمیآد. اما لوفی خوب یادشه. چون اون عشق بود. هر طرف ما پر از عشقه و ما بازم عین احمقا توی کوچه و خیابون دنبالش میگردیم. بعضی وقتاهم، عشق یعنی رها کردن، آیکو. میدونم خندهداره اما بعضی وقتها باید فقط رها کنی و بری و برای عشق از دست بدی. برای عشق از خواستههای خودت دست بکشی و مثل مادری که باید تیکهای از وجودشو، کسی که نه ماه شیرهی تنش رو به خوردش داده رو رها کنه. چون اون 'میدونه' چی بهتره. چون بچهش رو از خودش هم بیشتر دوست داره. ولی هیچوقت هم اون رو فراموش نمیکنه. هروقت که چشمهاش رو ببنده به یاد اونه. میدونم برات سخته اما.. منتظر تماست هستم.»
او خودخواه است و همیشه دوست دارد فکر کند خودش راست میگوید. اولین باری که راه رفتم را.. خب.. درست میگوید به یاد نمیآورم. اما اصلا خندهدار نیست. گریهدار است. رها کردن به خاطر عشق و از دست دادن به خاطر آن دردناک است.
من هم او را بیشتر از خودم دوست داشتم. و میدانم که دست کشیدن از اون چقدر دردناک است.
~اما پس از تحمل دردهای فراوان، آدمی که به مقصد برمیگردد آدمی نیست که راه را آغاز کرده.~
من هم هربار که چشمانم را میبندم به او فکر میکنم. کاش انقدر قوی بودم که فراموشش میکردم. اما نمیتوانم. واضح است. من ضعیفم.
Your writing style is fabulous