sweet gaze.

No audio file available.

No video available.

sweet gaze.
ziamaiko ziamaiko Feb. 3, 2024, 7:44 a.m.
Views: 155 | Reviews (1)★★★★★

چاقوی زرین‌نگارش را محکم در دست گرفت. انگار قرار بود لیز بخورد و نابود شود. خودش هم اطمینان کامل را به خودش نداشت. انگار در همین لحظه چیزها قرار بود نابود شوند.
دختر‌ک ضعیف رو به رویش روی زمین افتاده بود. دیگر تکان نمی‌خورد. نه اینکه نمی‌توانست تکان بخورد، دیگر نمی‌خواست که تکان بخورد!
«این.. خنجر پدرمه.»
«می‌دونم. اون قبلا کسی رو باهاش نکشته، اینطور نیست؟»
او اخم می‌کند. «پس با چیزهای دیگه مردم رو کشته.»
«هنوز در گوشه‌ای از ذهنم این باور وجود داره که اون مرد خوبی بوده.»
داد می‌زند. «هیچ‌کدوم از مردم خوبی اون رو نمی‌گن!»
هرگاه مردم می‌گفتند کسی خداست، حتما بود. و اگر می‌گفتند آن شخص لجن است، حتما بود. هرچه مردم می‌گفتند شخص همان بود. و انسان همان می‌شد. روال طبیعی همین بود!
دخترک به چشم‌های تاریکش نگاه کرد. «من وقتی بچه بودم تلاش می‌کردم با شیطان صحبت کنم تا شاید فرد خوبی بشه‌‌. من می‌تونم تورو هم آدم بهتری کنم.»
«شیطان با حرف‌هات تغییر کرد؟ نه. پس‌ من رو هم نمی‌تونی تغییر بدی.»
«اما.. تو یه آدمی. نه یه شیطان.»
چشمانش خالی از احساسات بود. درست مثل دیگر اوقات. «دیگه مطمئن نیستم.»
شاید واقعا هم همین‌گونه بود. مردم به او می‌گفتند پسر شیطان. پس شاید تبدیل به پسر شیطان شده بود!
انسان‌های زیادی (درست مانند دانه‌های شن بیابان) زندگی متوسطی را از لحظه‌ی تولد تا مرگ گذرانده بودند و بخاطر گستاخی‌ها و طمع‌های خود نمی‌توانستند راه درست را پیدا کنند.
و شاید هم نمی‌خواستند راه درست را پید‌ا کنند.
او در زیر نور خورشید، مانند توهمی شیرین بود.
قلب او از آتش بود. هر کس و هرچیزی که واردش می‌شد می‌سوخت. حال نوبت او بود تا بسوزد.

Reviews (1)

User: hamed | Rated: ★★★★★

Human nature is hard to change.